برای قضاوت در زمینه ی تشخیص های رهبری دو حالت مفروض است:
حالت اول: هر کس خودش -به نحوی که تفصیل آن را خواهم گفت- تحقیق و بررسی کند.
حالت دوم: از طریق امارات و بصورت تقلیدی که مفید ظن و عقلایی است به نتیجه برسد. همانند قاضی که مثلا برای اثبات جرم و قضاوت یا خودش می بیند و یقین می کند و یا از طریق شهادت دو عادل استفاده می کند و حکم را صادر می کند.
برای هر کدام از این دو روش سازو کارهای فقهی و عقلایی مشخصی وجود دارد که عدم التفات به آن ها انسان را به قضاوتی مبتنی بر حب و بغض می کشاند. اطلاع به این ساز و کارها اطلاع به مبانی فقهی است که در ساختار سیاسی وظیفه ی خبرگان رهبری است. ایشان عده ایی فقیه هستند که مورد قبول جامعه اند و لحظه به لحظه شرایط و صفات ولی فقیه را بررسی می کنند و اگر در یک تصمیم گیری خودمحوری و یا بی تدبیری ولی فقیه بر آن ها احراز شود سریعا اقدام به اقامه ی دلیل از ایشان و اگر کار به جایی برسد که احراز شرایط ولی فقیه مخدوش شود اقدام به رای گیری مجدد می کنند.
مردم ما از حالت دوم برای قضاوت درباره ی تشیخص های رهبری استفاده می کنند و البته این نیز کاملا عقلایی است که از تمام کشور عده ایی با شرط تخصص و تقوای بالایی که دارند و مورد اعتماد مردم هم هستند قاضی قرار بگیرند. همه ی مردم وقت و توان و حوصله ی تحقیق و بررسی با آن مقدمات علمی را ندارند چه راهکاری بهتر از این می توان انتخاب کرد که بیش از صد نفر متخصص که عدالت و مقبولیت مردمی هم دارند نسبت به نحوه ی اجرای احکام قضاوت کنند. این خود بزرگترین اماره است که افاده ظن می کند و اعتبار بسیاری خواهد داشت.
حال اگر بخواهیم از روش اول استفاده کنیم باید ببینیم چه مقدمات و شرایطی را باید کسب کنیم؟ اعضای خبرگان رهبری که در کمیسون های مختلف رفتار رهبری را رصد می کنند چه شرایطی را دارا هستند؟
اول این که چون جایگاه ولایت فقیه یک جایگاه فقهی است برای فهم تشخیص های ولی باید تسلط بالایی به عناوین فقهی داشته باشیم. اگر این عناوین را نشناسیم رفتار ها برایمان یا توجیه ندارد که در این صورت: یا باید سکوت کنیم یا برداشت منفی از آن ها می کنیم که مثلا به خودکامگی و ... می رسیم و یا در دامن افراط خواهیم افتاد و بدون فهم آن ها برداشت ماورایی می کنیم.
همه ی این سه حالت ریشه در عدم شناخت عناوین فقهی ست برای مثال اگر کسی که هیچ اطلاعی از نماز خواندن مسلمانان نداشته باشد و فردی را حال نماز ببیند، او را مریض روانی می خواند چرا که با خودش حرف می زند و بی دلیل دولا و راست می شود.
ما مسلمانان فکر می کنیم به همه ی ابواب فقهی مسلط هستیم درحالی که به خاطر وضعیت شیعیان و این که غیر از دوران پیامبر و امام علی علیه السلام دیگر حکومتی در اختیار فقه شیعه نبوده است، ابواب سیاسی و اجتماعی فقه در توده ی مردم بسیار مبهم و ناآشناست، برخلاف اهل سنت که از ما در این زمینه جلوتر بودند و مبتنی بر فقه خود سالها حکومت داری می کردند. خود بخود اگر عنوان فقهی باشد که مصداق نداشته نباشد فقها به آن نمی پردازند چرا که به درد مردم نمی خورد ولی امروز که بستر برای حکومت فقیه مهیا شده است باید با این ابواب و عناوین آشنا شویم. اعضای خبرگان همه ذائقه ی فقهی دارند و با فضای فکری شارع آشنا هستند.
دومین شرط برای قضاوت، «شناخت موضوع مدنظر» است. کسی می تواند نسبت به رفتاری از هر شخصی قضاوت کند که به تمام قرائن و دلائل و شهود و همه ی جوانب تسلط کافی داشته باشد. اخبار او باید بسیار موثق و محکم باشد. او باید شناخت خوبی از اشخاص و رجل داشته باشد و با روحیات هرکدام آشنا باشد. گاهی برای تحلیل رفتار یک مجرم قاضی ساعت ها تلاش می کند تا بتواند انگیزه ها و زوایای پنهان جرم را کشف کند این ها همه برای بررسی رفتار انسانی عادی است در حالی که نسبت به ولی فقیه که اولا برابر است با یک پروفسوری که تمام عمر خود را در مسائل علمی گذرانده و نسبت به جهان یک بینش مشخص دارد و از طرف دیگر تجربه ی بسیار بالایی در حکومت داری دارد و از طرف دیگر رفتار حکیمانه و مستدل دارد و خلاف عقلا کاری انجام نمی دهد، باید بررسی ها خیلی دقیق تر و محکم تر باشد. او ورژن بالایی از انسان عاقل و حکیم در میان انسان هاست وگرنه هیچکس ظن همچین جایگاهی را برای او نمی برد. این مواردی که گفتم هیچ کدام به شخص خاصی اشاره ندارد و منظورم جایگاه شرعی و عرفی ولی فقیه است.
از هر دوی این دوشرط مهم تر شرط سوم است که معمولا ما در آن ضعف جدی داریم و اصلا آن را به عنوان ملاک هم لحاظ نمی کنیم و آن:
"انسان شناسی" است.
هر کس که قصد اظهار نظر درباره ی انسان و جهان چه بصورت مصداقی و چه بصورت مفهومی داشته باشد باید ابتدا انسان را بشناسد، بعد به دنبال قواعد فقهی و شناخت موضوعات و شواهد برود. شناخت قوای انسان و نحوه ی خلقت او در تحلیل انسان مهمترین نقش را دارد. متأسفانه آنچه امروز به عنوان تحلیل تاریخ خوانده می شود یک مشت اطلاعات خام و بی مصرف است که کنار هم گذاشته شده اند و صرفا با یک سری قرائن مشکوکه به جمع بندی می رسند. انسان یک هویت فردی دارد و یک هویت اجتماعی. هردوی این ابعاد باید با ظرافت تمام از طریق معرفت شناسی معقول و منطقی موشکافی شود. باید ابتدا مبنای انسان شناسی مشخص شود سپس مبتنی بر آن مبنا انسان و مصادیق انسانی را تحلیل کرد. اتفاقا برگ برنده ی ما که پیروزی جبهه ی حق را تضمین می کند همین انسان شناسی است. جبهه ی باطل چون انسان را یک موجود زمینی و مادی تفسیر می کند هیچ وقت موفق نمی شود انسان را در همه ی ابعاد وجودی اش تسخیر کند. چرا که او فکر می کند همین که مثلا احتیاجات مادی و یک سری ظواهر فرهنگی او را تامین کند او را تسخیر کرده است در حالی که در انسان شناسی صحیح، اساسا انسان تسخیر ناپذیر است. البته این بحث مفصل است ولی برای شاهد مثال می توانید به تئوری "قدرت" نیچه مراجعه کنید و یا تئوری فریدمن در اقتصاد و یا نظر فروید نسبت انسان. علت پیروزی پیامبر درجامعه ی عرب جاهلی و تشکیل حکومت اسلامی ظرف 10 یا 12 سال همین امر بود. او چیزی را در درون انسان ها بیدار می کرد که در اندیشه ی مشرکین جایگاهی نداشت.
در اصطلاح علما به این سه ملاک به ترتیب اهمیت می گویند: هستی شناسی(انسان و جهان)، بایدشناسی، موضوع شناسی.
ممکن است عده ایی بگویند: شما دیگر سخت می گیرید یک قضاوت که اینقدر طول و تفصیل ندارد و یا بگویند: خب بگو نمیخای بحث کنی دیگه.
من به این سه معتقدم و نسبت به همه ی انسان ها لحاظ این سه را ضروری می دانم وگرنه تحلیل ما یک تحلیل زود گذر سطحی و بی فایده خواهد بود. ما وقت برای آنارشیست بازی و تغییر هر لحظه ی فکرها وتحلیل هایمان نداریم. یکبار باید بنشینیم و با این مقدمات افراد و تاریخ را بررسی کنیم. برخلاف عنوان مقاله این روش نقد همه ی انسان های تاریخ ساز بشر هستند و ربطی به اشخاص و اعتقادات خاص ندارد.
با این زیربنا هر کسی هر تحلیل برای ارائه دارد اگر مطرح کند بنده سراپا گوش خواهم شد. برای بنده روش بحث و گفتگو مهمتر از خود نتیجه است.